یکی از ما اشتباه کردیم و عاشق او (رئیس مان) شدیم و هنوز شب و روز به او فکر می کنیم. یکی از ما همه چیز را به شوهرش اعتراف کرد و او با جارو به جانش افتاد و بعد روی زمین نشست و گریه کرد. یکی از ما همه چیز را به شوهرش اعتراف کرد و او طلاقش داد و به ژاپن نزد خانواده اش برگرداند و او حالا در نَگِنوو، روزی ده ساعت در یک کارخانۀ قرقرۀ ابریشمی کار می کند. یکی از ما همه چیز را به شوهرش اعتراف کرد و او زن را بخشید و به چند گناه خودش اعتراف کرد. "من در کولووسا خانوادۀ دومی هم دارم." یکی از ما به هیچ کس حرفی نزد و کم کم دیوانه شد. یکی از ما برای راهنمایی به مادرش نامه نوشت که همیشه می دانست چه کار باید کرد. اما هیچ جوابی دریافت نکرد. "من باید خودم از عهدۀ این کار بربیایم." یکی از ما آستین های کیمونوی ابریشمی سفید عروسی اش را پر از سنگ کرد و به دریا رفت و ما هنوز هر روز برای او دعا می کنیم.
بودا در اتاق زیرشیروانی/ جولی اوتسکا/ فریده اشرفی/ نشر مروارید/ چاپ اول اسفند 1392